علی و صبای عزیز! سرانجام هدیه ی نابتان را چشیدم. هر 263 صفحه آن شاخه نباتی بود برای شیرین کردن سفرهای درون شهری ام. بلور کلماتش پلی شیشه ای می ساختند برای برون رفت از ازدحام دود و دم تهران. مرا به گوش دادن گپ و گفت جوانان آپارتمان نشین آمریکا دعوت میکرد. حرف های خواهر و برادرانه آن دیار را می بوییدم. با مرد خندان در هیمالیا سیر کردم و در پاریس عاشق شدم و جان دادم. بر روی عرشه کشتی زیر آفتاب سوزان به عمق اندیشه های کودکی چند هزار ساله پا نهادم. One day in Amin's Garden In Saveh
هاوار تەنیا بۆ لای تەنیا بەرین
اتوبوس دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات تهران
های ,هدیه ,ریشه ,دار ,هیمالیا ,مرد ,ریشه دار ,هیمالیا سیر ,سیر کردم ,در هیمالیا ,مرد خندان
درباره این سایت